اینجانب فردا امتحان دارم و در حد پیش دبستانی این درس ها رو بلدم :دی

مشاورم دیشب زنگ زده بود و بنده منزل نبودم:-" تلفنم هم که خدا رو شکر قطع هست :دی

امروزهم کلی برنامه برام ایمیل کرده امیدوارم بتونم انجامشون بدم. یعنی مجبورم انجامش بدم. بهار جان تصمیم قطعی گرفته و حتمن و باید سر قولش به خودش بمونه تا به نتیجه مطلوب برسه.آفرین دختر خوب. برات کادو میخرم. چی دوست داری؟ :))



دیروز که گفتم ممکنه اینجا رو به آقای بابا نشون بدم، رفتم یکم آرشیو رو خوندم دیدم زیاد موردی نداره فقط بعضی از پستها رو باید ادیت کنم یا حذفشون کنم :دی نه اینکه موردی باشه ولی خب خجالت میکشم اگه یه سری مطالب رو بخونن و یه سری هم ممکنه اذیتشون کنه و ناراحت بشن.


دیگه: من که نترسیدم. ترس برای چی؟ از نوشته های اینجانب ترس میتراود آیا؟ :دی

بعدی: اعتماد چی؟ به کی اعتماد دارم یا ندارم؟ نفهمیدم خب

بعدی: بله همه رو دعا کردم . اصلن این دفعه برای خودم هیچی دعا نکردم . باور میکنید؟

بعدتر: همه نظرات مخفی رو من اینجا جواب بدم؟ موافقید باقیش بمونه؟باشه؟


سلام

من یه کاری کردم که نمیدونم درست بوده یا نه

نمیدونم بقیه چطور تعبیرش میکنن

نمیدونم چه قضاوتی میکنن

ولی به نظر خودم هیچ کار اشتباهی نکردم

یا مثلن هیچ قصد بدی نداشتم

هیچ سوء نیتی نداشتم


پ.ن: شاید مجبور بشم اینجا رو به آقای بابا نشون بدم...



زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی؟

بی پناهم، خسته ام، تنها؛ به دادم می رسی؟

گرچه آهو نیستم، اما پر از دلتنگیم

ضامن چشمان آهوها، به دادم می رسی؟

از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند

گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟

ماهی افتاده بر آبم، لبالب تشنگی

پهنه ی آبی ترین دریا، به دادم می رسی؟

ماه نورانی شبهای سیاه عمر من

ماه من، ای ماه من، آیا به دادم می رسی؟

من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرا، به دادم می رسی؟

بازهم مشهد، مسافرها، هیاهوی حرم

یک نفر فریاد زد: آقا به دادم می رسی؟



پ.ن۱: نمیدونم شعر از کیه. کپی رایت برای شاعر محفوظ است.

پ.ن۲: زمان میخواهد تا بتواند وصف حال سفر را بنویسد شاید هم ننویسد. نمیداند. سخت شده نوشتن...


میزبان رئوف من، میدونم میهمان خوبی نبودم...

هنوز برنگشته دلم تنگه...

اهم اهم

یکم بنویسم

از خاطرات سفر خبری نیست :دی

بعد مینویسم به فراغ بال (همون به فراغ دست و کی بورد:)) ) :دی


از احوالات بهار جان همین بس که از دیروز صبح تا امروز صبح یه سره لالا تشریف داشتند.


فکر کن با خیال راحت تشریف ببری مسافرت، به این گمان که لااقل یه هفته راحتی، بعد بیای ببینی که بله با اجازه همگی، اندازه ی تک تک ساعتهای اون یه هفته کار تلمبار شده رو هم. من نمیدونم اگه من یه ماه برم مرخصی تکلیف چیه؟ (یه ذره خودمو تحویل بگیرم) :دی

ما هم با جانفشانی تمام! از صبح یه سره در راه حلال نمودن حقوق دریافتی مشغول انجام تکالیف خود بودیم :دی البته هنوز تمام نشده و احتمالن نیاز به یه عالمه جانفشانی دیگه هست :))


و در منزل نیز مامان خانوم همین امروز تصمیم گرفتند انار های ترش درختهای کمر تا شده را بکنیم که بارشون سبک بشه. با کمک اقای بابا و نظارت اینجانب :دی این مهم نیز میسر گردید.

قراراست رب انار ترش تهیه شود از برای باز گذاشتن فسنجان های خوشمزه مامان خانوم پز و نوش جان نمودن بهار جان. من خیلی فسنجون دوست میدارم. مامان خانوم هم یه روز در میون این خواسته رو اجابت میکنند :))

خوبه درخت گردو نداریم وگرنه باید میرفتم بالای درخت :))


حالا هم برم سفارشات اینترنتی مامان خانوم را انجام بدم که باید شب جواب پس بدم بهشون.


پ.ن : برای همه دعا کردم باشه؟ یادم نرفته بود.



الان معلومه من اومدم؟ :دی

سلام :)


چند ساعت دیگه راهی میشیم...


اگه خدا بخواد، هفته دیگه میرم مشهد

خیلی خوشحالم

من خوبم

چند روزه ساعت 5 صبح بیدار میشم، ورزش و یکم کتاب و صبحانه رو آماده میکنم و...

خیلی خوبه

کتاب متفرقه میخونم. کاری که خیلی وقته انجام نداده بودم

عالیه

فعلن اینجوری دوست دارم و راضی هستم

بعد از ظهر برنامه ی کودک میبینم اگه منزل باشم

دیروز مدرسه ی موشها دیدم


این روزها دلم پیش یه فرشته ی کوچولو هست

نگرانشم و براش دعا میکنم


همیشه به همه محبت کردم

بدون هیچ چشم داشتی

بدون دلیل

بدون اینکه نقشه ای در کار باشه

بدون اینکه تصمیم! گرفته باشم به کسی محبت کنم

محبت کردم و دوست داشتم چون نفرت رو یاد نگرفتم

چون چیزی غیر از دوست داشتن بلد نیستم

به خصوص در دنیای مجازی!

ولی خیلی وقتها سوء برداشت شده


هیچوقت برای به دست آوردن کسی یا چیزی نقشه نکشیدم

که اگر کشیده بودم الان وضعم این نبود


دلم پره

دلم گرفته

از خیلیا

از خیلی چیزا

ولی همیشه سکوت کردم

همیشه صبور بودم


الان هم ساکت میشم!