دیروز بعد از ظهر گل کاشتیم تو گلدون

چند تا گلدون خوشگل و گلهای ناز و دوست داشتنی


خیلی خیلی وقت میگذشت از آخرین باری که اینکار رو انجام داده بودیم


من هم صاحب دو تا گلدون خوشگل شدم

دوستشون دارم

عید مبعث مبارک




بعدن نوشت: عوارض سردرد و حال بد این روزهام شامل حال وبلاگ هم شده انگار. گیج میزنم


عید مبعث دیروز بوده و امروز به یمن وجود گرما، تعطیل بودیم.

اگرچه برای تبریک خوبیها، تقدم و تاخر مطرح نیست.

امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود  

به ظاهر غیراز چند قطره اشک در خفا مشخصه ای نداشت  

و نذاشتم اطرافیان متوجه بشن 

ولی میدونم که روزهای بدی پیش رو دارم 

به افکار ناراحت کننده م اجازه ندادم بروز کنن و میدونم که اذیتم خواهد کرد 

سرم شروع کرده به درد گرفتن ...

برام دعا کنید 

لطفا 

 

پ.ن 1: اعتقادم به موضوعی قوی شد و از این بابت خوشحالم 

پ.ن 2: ناراحتم ولی یه جورایی خیالم و ذهنم آزاد شده 

پ.ن 3: دعا کنیم در حق هم

مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد


وگر پنهان کنم...


 ترسم که مغز استخوان سوزد

آدم ها بعضی وقتها با دوستاشون قهر میکنن ... :-"

ممکنه بعدش آشتی کنن ممکن هم هست نکنن :(

بستگی داره که چقدر دلخور باشن که حتی منت کشی هم فایده نداره :دی


البته من آدم منت کشی نیستم

ولی همیشه سعی کردم اگر دوستم ازم رنجور و دلخوره جوری که شخصیتم خورد نشه ، پا پیش بذارم و کدورت رو رفع کنم. بیشتر وقتها هم غیر مستقیم.

ولی با دوستانی که خیلی نزدیک هستم، حرف میزنم در مورد مشکل پیش اومده و نمیذارم دوستیهامون تیره بشه.


اما متاسفانه خیلی از آدما رو دیدم که یه حرف، یه نکته کوچیک، که شاید از سر اشتباه یا ناخواسته و حتی سر صمیمیت گفته شده را به دل گرفتن و خیلی متاسفانه تر :دی بسطش دادن و اول از همه، دل خودشون سیاه شده، بعدشم روابطشون.


همین دیگه

با هم مهربون باشیم

وقت کوتاه ست



این قرص رو که میخورم انگار پرتم کردن وسط مخلوط کن و همه ی وجودم میخواد از چشمام بریزه بیرون


دیروز بعد از ظهر خیلی بدی بود

الان بهترم

واااااااااااااااااااااااااااااا

چرا چند تا از پستهام نیست؟

از اونجایی که من فقط صفحه مدیریت رو میبینم و خود وبلاگ رو باز نمیکنم، اصلن متوجه نشدم که مطالب ارسال نشده :(


الان وبلاگ رو باز کردم دلم برای گل هاش تنگ شده بود . بعد متوجه شدم چند تا از مطالب اصلن ارسال نشده :(


خب از سر مینویسم بعدا باشه؟ بنویسم؟

بهار جان عزیزم زبان مبارک رو نگه دار

الکی اظهار نظر نکن شما

بله


آفرین دختر خوب

............

هوم؟

خب اولش بهار را دعواش کردم بعد از دلش در آوردم :دی بده؟ همیشه که نمیشه دعواش کنم بچه سر خورده میشه . تا اظهار نظر میکنه میزنن تو ذوقش :دی

دلم گرفته ...

یه پاپاسی ارزش نداره زندگی ای که پایه هاش با احوال پرسی از یه دوست قدیمی سست بشه.


حالم اصلن خوب نیست


نگاه آدما حالمو به هم میزنه