سلام :)

بعد از ظهر با مامان خانوم و آقای بابا شمع دونی کاشتیم و دوچرخه سواری کردیم :) 

کلی انرژی مثبت دارم و اومدم تند تند اینجا بنویسم که این حس بد و منفی یکم کمتر بشه


نزدیک خونه ما یه باغ هست که توش بلبل دارن. بعد این بلبلا خواب و آرام ندارن. تمام وقت در حال چهچهه هستند. خیلی دوسشون دارم. کاش باغ مال ما بود میرفتم نزدیک خونه شون مینشستم صداشونو میشنیدم. شاید هم یه روز قسمت شد رفتیم توی باغ همساده :دی


سلام :)

روز مادر و روز زن مبارک :)

بگذریم از اینکه اصولن خیلیا یادشون میره علت نامگذاری این روز چی هست و معناش رو از دست داده


کلاسهام از دیروز شروع شده

اون یکی هم چند روز دیگه باید انتخاب رشته کنم اگرچه نخواهم رفت



من هم خوبم

دارم سعی میکنم بتی که ساخته بودم رو بشکنم

برای شکستن یه بت هفت ساله احتیاج به زمان دارم


کم کم باید این کار انجام بشه

خوشحالم

برای خودم


پ.ن: گفتم بت هفت ساله یاد سیرترشی هفت ساله افتادم :دی

اگرچه اینم یه چیزیه در همون مایه ها :))

الان معلومه خنده هام عصبی هست؟ :دی


میدونم خواسته زیادیه ولی واقعن به دعا احتیاج دارم :) ممنون


بعدن نوشت: یه چیزی الان یادم اومد بگم. میدونید که من روبه راه نباشم، سعی میکنم زیاد آفتابی نشم. به بزرگواری خودتون ببخشید