پارسال این موقع مشهد بودم. بعد از ظهر رسیدیم، شب رفتیم حرم.
صبح زود باز رفتیم حرم و از همونجا برگشتیم.
آخ چقدر روبروی ایوان طلا واستادم و اشک ریختم.
چقدر چشم دوختم به گنبد طلا و اشک ریختم و التماس کردم.
اون موقع هنوز امیدوار بودم ولی دل تو دلم نبود و لحظه ای آرامش نداشتم
امسال ولی مطمئنم که دیگه امیدی نیست.
میدونم که دیگه نمیشه
خدایا
شکرت خدا. بازم شکرت
سرنوشت من هم اینجور بود