امروز توی باغچه کوچیک خونه، پامچال، بنفشه و میخک کاشتیم. بهار نزدیکه.....

تولد امسالمون بدون کیک بود. هیچکی یادش نبود :)))))))


امروز تولد ته تغاریه. خدایا شکرت. خودت که میدونی چی میگم. شکرت :)


سلام

اومدم یه تشکر بنویسم

از آقای بابا و مامان خانوم.

درسته همیشه باید ازشون تشکر کنیم. ولی...

آقای بابای مهربونم، مامان خانوم مهربونم، ممنونم. من هیچوقت دختر خوبی نبودم. ولی خیلی سعی کردم اذیتتون نکنم. خیلی سعی کردم به زحمتتون نندازم.

اگرچه همه این سالها برام زحمت کشیدین. دیدم و کاری نکردم.

ببخشید منو. دست مهربونتونو می بوسم.

بهار این روزها کارش زیاده. به خدا نمیخوام همش گله کنم. کارم رو هم فوق العاده دوست دارم. 

کارم تفریحم زندگیم همینه. ولی خب خستگی باعث مشه مثلا نتونم درس بخونم یا چند ماه میشه نرفتم خرید. هر چی لازم داشتم سپردم برام خریدن. دلم برای پشت ویترین وایسادن لک زده :دیییییییی 


دلم برای اینکه پاشم برم توی کتابفروشی کتاب بخرم. برم کریستال ببینم و بخرم و مامان خانوم غر بزنه که: دختر تو باز رفتی شیشه خریدی :)))))))))


وقتی خسته میشم دلم لباس های روشن و جینگیلی بچگانه میخواد. :دیییییییییی


دلم مسافرت میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااد.



پ.ن: خانوم خانوما شما حالتون خوبه؟ داداشم خوبه؟ چرا دیگه نمینویسی؟ من نگرانم باز.خواب دیدم :(


سلام به بهمن. ماه من :)