دیروز موش موشکمو برای اولین بار دیدم  اخیییی خواب بود.

آخه خاله جون بار اولی باید خواب باشی؟

 تازه یه دقه بیشتر بغلم نبود

چند روز پیش رفتم یه خرسی براش خریدم، فکر کنم قدشه، شاید هم بزرگتره.امیدوارم خوشش بیاد. البته فکر نکنم فعلا بتونه متوجه بشه،

مگر اینکه صدای اهنگشو بشنوه خوشش بیاد

موش موشک: پسر کوچولوی دوست جونمه که بعد از چند ماه که خواست بیاد خونه مامانش اول چند مین اومد منو ببینه

اینو نوشتم که یادم بمونه. مامان و نی نی ش برام عزیزن، خیلی زیاد

 

جای دوستان خالی نباشه این دو سه روزه اینجانب قندیل بستم

دو سه ساعت در روز بدون هیچ وسیله ی گرمایی بجز ذره و کلاه خودی که پوشیده بودم  حتی یه شمع هم نداشتم  (چه خوشگله این شکلکه =)) )

این منم --->  <-----این

خب من دلم میخواد یه عالمه شکلک بذارم

این چند روزه عادت زود خوابیدن و صبح زود بیدار شدنم مختل شده و هنوز یکم تنبلی باقی مونده.

امروز صبح سر خیابون منتظر ماشین بودم، از خستگی و خواب دلم میخواست بشینم روی برفای کنار خیابون.

جدی میگم.اگه ماشین یکی دو مین دیرتر اومده بود مینشستم روی برفای کپه شده

اصولا اینترنت باید پر سرعت باشه :دییییییی

من نمیدونم تو دلت تنگ میشه که دوستات سراغتو نمیگیرن چیکار میکنی ولی من برای خودم اس m اس میدم

خیلی خوش میگذره.جدی میگم

البته بعدش دیدی باز دلت گرفته.خودتو میزنی به کوچه علی چپ و برای همه دوستات اس m اس میزنی بدون اینکه فکر کنی این همون دوست عزیزیه که نکرده یه حالی ازت برسه یا اون یکی همون دوست عزیزیه که هر وقت مشکل داشته اومده طرفت  یا اینکه ......... بی خیال این چیزا باااباااااا :دیییییییییی

عوضش همه مجبورن جواب اسم m اس هاتو بدن اونوقت دیگه کلی خوش به حالت میشه

چه زندگی و روزگاریه.به همین راحتی میشه شاد بود.با یه بهونه کوچیک

 

بالاخره برف اومد

برف همیشه منو یاد خاطرات میندازه. خاطرات بچگی، آدم برفی های چند سانتی و سرسره روی زمین شیب جلوی خونه، دستکش و چکمه و شال و کلاه قرمزم  (توی این همه سال  همین ست قرمز رو خیلی دوست دارم،هنوز کلاهش رو دارم، مال من قرمز بود و مال خان داداش آبی، بگذریم از اینکه جفتمون الان قرمزیم :دیییییی البته بعد از یه دوره آبی بودن و انتقال به قرمز با کوچ بازیکنای محبوبمون)

یادش به خیر آقا بزرگم. منظره شبای برفی از پشت شیشه اتاقش یه زیبای خاصی داشت. روزایی که برف میومد و مدرسه ها تعطیل میشد، همه جمع میشدیم خونه ش. برامون مثلا تله درست میکرد، یه محفظه ی بزرگ تور که پرنده ها توش جمع میشدن، ولی یادمون داده بود که فقط براشون دون بریزیم و میگفت توی خانواده ما کشتن پرنده ها نباید رسم بشه.

یادش بخیر خان عمو، با آقا جون شوخی میکرد، همیشه طرف بچه ها بود ،به خصوص من و داداش که شدید بهش وابسته بودیم. دلم برای شوخیاش تنگ شده. هنوز صدای خنده هاش میپیچه تو گوشم و صورت شادش میاد جلوی چشمام.

یادش به خیر همبازی بچگی هامون. برف که میاد، میبینمش که داره کوچه رو آماده میکنه برای سرسره بازی و بعدشم برفا رو با دستای لاغرش جمع میکنه که آدم برفی درست کنیم. همیشه هم یه کلاه سبز داشت برای روی سر آدم برفی. حالا که برف میاد، سردت نیست؟

بسه، دلم حسابی گرفت.

 شاید باز هم بنویسم.

با اجازه همگی یکی دو روزه یه کشف مهم انجام دادم(من موندم با این همه کشف چرا اسممو نمیذارن کاشف الملوک =)) )

بله میفرمودم:کشف کردم که رشته و گرایشی رو که برای ادامه تحصیل انتخاب کردم اصلا دوست ندارم.

یه کتاب تست  خریدم که تمام گرایشها ی رشته مورد نظر رو داره دیشب گفتم برم یه نگاهی بندازم به باقی گرایشها.

نتیجه اینکه یه درس پیدا کردم که فکر کنم دوستش دارم.فعلا که تصمیم دارم بخونمش.

خدا آخر عاقبت ما را به خیرکناد. مال منو هم دو قبضه با این تنبلیم :دی

 

روزگارم بد نیست

ولی مخ انگار تعطیله به سلامتی

از اون روزایی که هر چه میفکرم لغتی حتی بر من نازل نمی گردد که در این صفحه گل گلی درج بنمایم

شد ۵ ماه

داره کم رنگ تر میشه انگار، ولی

یه چیزایی، یه وقتایی، هیچوقت کمرنگ نمیشه، هیچوقت از یاد نمیره

نگاههای نگران و منتظر که نگاه از در برنداشته بودن 

که وقتی دیدمشون .....

کی میتونه چشمای نگران بابا رو فراموش کنه،که اگه غرور مردونه نبود بارونی تر از هر چشم دیگه ای بودن

کی میتونه چشمای معصوم و مهربون مامان رو فراموش کنه که سیل اشک قرمزشون کرده بود

کی میتونه نگرانی هر روزه رو توی اون دو جفت چشم همیشه عاشق نبینه؟ مگه میشه ندید؟

مگه میتونم نبینم؟

.....

 

یه چیزی میگم بین خودمون باشه:

نگاهم به آدما یه جورایی با بقیه فرق داره. نمیخوام بگم بدون نقص، ولی خیلی از برچسبای دنیوی توش راهی نداره. حس خیلی خوبیه 

نوشتمش چون یه جورایی تازه کشفش کردم.قبلا فکر میکردم بقیه هم اونجوری میبینن که من میبینم بنابر این یکم تعارض پیش میومد. ولی خب.. کشف جالبی نبود