-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 13:58
وقتی مامان عکس بچگیامو نگاه میکنه یه چیز خاصی توی چشماش هست که: این فسقلی---> الان بزرگ شده---> (مثلا ) و نمیدونم... یه چیزایی که نمیفهمم احساس میکنم هیچوقت همچین فرصتی پیدا نمیکنم.یعنی راستش اصلا دلم نمیخواد. حتی هیچوقت تصورش رو هم نکردم. تصور یه دوره طولانی در آینده
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 08:48
از امروز یه مقطع جدید از زندگیمون شروع میشه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 08:47
دلم شب و دریا میخواد دوباره که چشممو ببندم و توی تاریکی برم جلو ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 10:15
از دیشب دم در اتاقمون یه عوارضی راه انداختیم این جی p اس های موبایلی که موقعیت ها رو اعلام میکنه: تا اتاق من و دخترا یه منطقه ست از در اتاق به اونور یه منطقه دیگه. ما هم ( من و دخترا! ) تصمیم گرفتیم عوارضی بزنیم دقیقا روی آستانه در اتاق موندم اگه یه موقع این دو تا منطقه اعلام استقلال کنن چه اتفاقی برای خونه مون میوفته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 10:03
در مملکت عروسک و اسباب بازی تنها چیزی که اصلا مهم نیست آدمان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 10:00
دیدین بعضی ها هی افه میان فکر میکنن حالا چی!؟؟ منم دیدم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 10:53
دلم برای دویدن تنگ شده
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 10:52
باز دچار این یه نمره کمتر از حد نصاب شدم. نمیدونم این چه مرضی یه من گرفتم. آخی چه حرصی میخورم من ولی دیگه سیر شدم.بسمه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آبانماه سال 1386 11:46
دلم یه چند روز بدون دغدقه میخواد که وقتی چشممو بستم ذهنم سفیده سفید باشه که توش نه نگرانی درس باشه نه هول و ولای کار نه دلهره ی مشکلات نه هیچ چیز دیگه راحت بشینم کارتون ببینم پاشم برم خرید همینطور جلوی مغازه های لباس و عروسک و کریستال واستم هیچکی هم نگه اگه چیزی میخوای بریم داخل مغازه اینجا واستادیم خوب نیست بعدشم برم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 09:18
روی تخت دراز کشیده و کتاب میخونه. سرو صدای بچه ها از تو کوچه میاد که بازی میکنن. چشماشو میبنده. چند تا تصویر میاد جلوی چشماش - یه دختره کوچولو ی شیطون که تو کوچه لی لی بازی میکنه........ - چهره ی خانوم دکتر مهربون که با شیرینی خاصی سعی داره مادر رو مجاب میکنه که: ناراحت نباشین، اصلا چیز مهمی نیست. یه جراحی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 11:14
سلام من الان یه درگیری ذهنی دارم این دفترچه کنکورا هست که برای ثبت نام میدن دست ملت.قبلا برای پیدا نمودن رشته تحصیلیمون همین صفحه اول رشته ها و ستون اول و ردیف اینو دیگه نمیگم خلاصه که دیشب با اجازه تون رفتیم سراغ یکی از همین خوشگلا طبق عادت همیشگی صفحه اول---> ستون اول---> ردیف اول--->دوم،سوم..... وا یادشون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آبانماه سال 1386 14:22
سلام امروز روز ملیه دختره.به همه دوست دخترای نازنینم تبریک میگم خب میخواستم اس ام اس بفستم ولی بعضی وقتا این حس مزاحمت و بی مزگی میکشه منو اینه که گفتم بیام همینجا بنویسم. درسته فعلا هیچکی اینجا رو نمیخونه ولی خب نوشتم که بعدا اومدین ببینین که یادم بوده.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 14:08
سلام فقط خسته ام دلم یه جای خلوت میخواد که توش هیچ تکلفی نداشته باشم که خودمو مجاب نکنم به رعایت بعضی اصول