سلام زهرا جان! خون شده چرا جگرت؟

مدینه پر شده از کربلای دور و برت

برای مادر عبّاس چیست بهتر از این
خبر بیاوری از لاله‌های در سفرت

خدا کند که نگویی و نشنوم چه شده‌ست
که آتشم زده آن چشم‌های سرخ و ترت

برای این زن تنهای شهر، قصّه بگو
ز غیرت پسرم، نه درست‌تر! پسرت!

چهار پاره جگر داشتم که توفان برد
فدای بازوی در خون نشسته و کمرت

هنوز بانوی آب و شکوفه، دل‌خون است
ز هرم آتش و آن کربلای پشت درت!

دو بازوی قلم آورده‌ای، نه! بانو جان؟
دو چشم ناز ابوالفضل هم فدای سرت!

سرت سلامت! ای کاش مرده بودم من!
نمی‌رسید به من داغ آخرین خبرت

سر حسین؟ سر نیزه؟ خیزران و تنور
چه‌قدر خون شده بانوی خسته‌دل جگرت!

نگو و آتش این سینه را زیاد نکن
چگونه بشنوم از داغ‌های بیشترت؟
 


امیر مرزبان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد