حس نوشتن نیست

روزهای خاصی رو سپری میکنم

هم خوب هم بد

بعضی وقتا سردرگم

هنوز هم زودرنجم و اشکم دم مشکم

دیشب خواب عجیبی دیدم. ولی حس خوبی داشتم

بعدشم از ساعت 2 بیدار بودم و خوابم نمیبرد

همون حس عذاب وجدان . که چرا هستم و ...

این موقع ها هر چقدر سعی میکنم فکر های امیدوارانه داشته باشم نمیشه. حس مزخرفیه

البته این بیداری شبانه به خواب موندن صبحگاهی منجر شد. تو این بارون :دی

از یه طرف احساس میکنم زمان های زیادی رو از دست دادم و زمان زیادی ندارم. از یه طرف این دختر شیطون و بازیگوش درونم بزرگ بشو نیست :دیییییی

چیکار کنم باهاش؟ :)) تا خدا چی بخواد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد