سلام
همیشه فکر میکردم هر لحظه آماده رفتن هستم یا لا اقل سعی میکنم زیاد کار عقب افتاده یا ناتموم ناجور! نداشته باشم.
(لطفا نگین لوسم یا نا امید. اصلا اینجور نیست.خیلی هم امیدوارم )

چند دقیقه پیش حین کار این عضله صنوبر شکل پمپاژی، یه آلارم! دردناک و غیر منتظره ای داد نا خودآگاه ترسیدم! بعدشم یه لبخند کوچولو و آروم گفتم : الان نه، یکم زوده

احتمالا اعصاب مبارکه :
با این اوضاع خراب روحی و بغض همیشگی این روزها و فکرم که هر چی میخوام متمرکز به کار باشه، دنبال خاطرات بچگیه و همبازی کوچولوی اون روزها و نقش سنگ قبر این روزها
و البته کار زیاد...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد