خدا میدونه توی دلم چه خبره
خدا میدونه کی و کجا باید این بغض لعنتی راحتم کنه
خانوم کوچولو!
نمیدونم میدونستی که از پشت پنجره نگات میکنم که هر وقت از شیب کوچه میرفتی بالا و روبروی پنجره خونه ما که میرسیدی کمرتو راست میکردی و ادامه میدادی
خانوم کوچولو!
فقط خدا شاهده از دیروز صبح چند بار رفتم جلوی همون پنجره که شاید باز ببینمت
ولی ندیدم
ندیدم....
فقط جمعیت سیاهپوش از اون پنجره مشخصه
و صداهایی که اسم تو رو زجه میزنن
هیچوقت فکرشو نمیکردم تصویرت تو قاب پنجره بشه آخرین تصورت تو ذهن من
که هر وقت یاد تو میوفتم اون صحنه بیاد جلوی چشمم
و بعدش خاطرات همه سالها از روز تولدت تا .......
سفرت به خیر.....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد