-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 10:20
دیشب خواب بدی دیدم :( خیلی ترسیدم بعدن براتون تعریف میکنم. الان هنوز میترسم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 08:01
سرم هنوز از گریه درد میکنه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 16:05
دیشب دلم بد جوری هوای حرم داشت. گریه کردم.... این روزها تنها دلخوشیم زیارت احتمالی در چند روزه آینده ست. امیدوارم بطلبه:) دیروز با آقای بابا و دخترا رفتیم یه گردش چند ساعته. عالی بود. دریا هم محشر بود و سرد. اومدنی هم برامون گل خریدن:) جای دوستان خالی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 07:56
سلام امروز تولد ته تغاری هست. یه روز خاص و فوق العاده توی زندگیم. روزی که یه دختر کوچولوی تپلی موبور ِ چشم و ابرو مشکی اومد و شد همهی زندگیم. شد نفسم :* خدایا شکرت :) شکرت.
-
+۳۰
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 08:51
به همین سادگی.... سلام چه روز خوبی . به به :-" :))) از چند وقت پیش تمام سیستم اعصاب و روح و جسمم ریخته بود به هم زیاد توضیح نمیدم خوبیت نداره ولی امروز مثل روزهای دیگه پا شدم از خواب. وقتی دست و روم رو میشستم توی آینه نگاه کردم با روزهای دیگه فرقی نداشتم همون قیافه، همون شیطنت (شرمنده دست خودم نیست، وقتی توی آینه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 13:02
چند روزی هست دارم یه کتاب خوب میخونم. خیلی در روحیهم تاثیر داشته و خوشحالم از این بابت. امیدوارم تا آخرش همینطور خوب باشه. یه تصمیم جدی گرفتم برای ادامه تحصیل و اینا. رشتهای که این چند سال سعی کردم بخونم رو دوست ندارم. از درسهای حفظ کردنی خوشم نمیاد. رشته خودم هم سخته و اگه بخونمش مجبورم حتی کارم رو عوض کنم. پس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 08:19
من او را میبخشم و برایش بهترین آرزوها را دارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 08:08
خدایا... من از غربت میترسم من از تنهایی میترسم از بی همزبونی میترسم گرفتار غربت و تنهاییم نکن :(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دیماه سال 1388 17:38
گریه.....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 08:27
سلام:دی من خوبم ، البته یه عالمه غر دارم که بعدن میگم :دی دیشب یه شب فوق العاده بود که با عزیزانم سپری شد. یه شب فراموش نشدنی. ممنونم و امیدوارم همیشه خوش باشن :x بعد حالا شما فکر کن صبح کله سحر سرما خورده! بیدار شده باشی و به این خیال که با ماشین میری، لباس کم و تابستونی پوشیده باشی، بعد از سرویس جا بمونی:((( بعدشم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 08:33
دنیای مجازی آدم های مجازی رابطه های مجازی احساسات مجازی! که تا نری سراغشون، یادت نمیوفتن تا حالشونو نپرسی، خبری ازت نمیگیرن در چند سال گذشته یا به علت بیماری یا شرایط کارم، هر بار یکی دو ماهی نت نبودم. هر بار تصمیم گرفتم دیگه برنگردم. ولی نشد، دوستانی داشتم که نمیتونستم ازشون دل بکنم. شاید شرایط کارم رو جوری تغییر بدم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 08:55
حال این روزهام طوری هست که ترجیح میدم توی دفترچه م بنویسم. دیشب با نور گوشی یه صفحه نوشتم. دفترچه رو با خودم آوردم که تاریخ قبلی که نوشته بودم رو بخونم. تاریخش هست: 87/12/30 . خنده م گرفته :)) وصیت نامه ست. چه راحت نوشتم. خب وضعیتم زیاد تغییر نکرده، فقط یه خط باید زیرش اضافه بشه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 10:23
یوسـف گمـگشتــــه بازآید به کنـعـان غــم مـخــور کلبه احـــزان شود روزی گلستـــان غـــم مـخـــور ای دل غـمـدیــده حـــــالـت بـه شود دل بد مـــکـن وین سـر شـوریـده بـاز آید به سامان غــم مخـــور گــر بهــار عمـــر باشــد بـــاز بر تخــت چمــــــن چتر گل در سرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور گـردون گــر دو روزی بـر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 16:22
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 امشب شب یلدا هست و از فردا زمستون شروع میشه. زمستون رو خیلی دوست دارم و یه خاطره ی فراموش نشدنی باهاش ... حضرت حافظ بیا و امشب آبرو داری کن :)))) دیشب خواب معلم زبان قبلیم رو دیدم. کلی حرف زدیم با هم. دلم براش تنگ شده :-" در مورد معلم جدید و اینکه چرا دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 15:05
سلام من دارم کم کم کشف میکنم که بعضی از رفتارهام به بعضی از افراد خانواده شبیه هست. قبلن میدونستم که خیلی از رفتارهام مثلن دغدغه هام شبیه مامان خانوم هست. بعضی از تصمیم گیری ها و واکنش هام شبیه آقای بابا هست ضمن اینکه از نظر ظاهری هم شبیه آقای بابا هستم. امروز کشف کردم راه رفتنم شبیه یکی از عمه هام هست. یعنی در اصل یه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 12:28
سلااااااام امتحانام عقب افتاد یعنی از محالات بود. عجیبا غریبا ولی حیف شد، کلی خونده بودم امیدوارم بشه این هفته بخونمشون آخه یه امتحان افتاده صبح جمعه آینده که شب قبلش کلی مهمان داریم و کلی کار و تا نصفه شب بیدارم . بعد ساعت 8 صبح امتحانه <-- اینجانب می باشم :))) دارم جارو میکشم :)))
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 10:01
چه همه دعوام کردین خب من که خودم هم میگم یه چیزیم هست احتمالا. ولی نمیدونم چی سعی میکنم روال عادی بشه پ.ن1: در 5 روز آینده، 2 تا امتحان دارم. یعنی الان باید مشغول خوندن باشم؟ هوم؟ خب حالا وقت هست :دی پ.ن2: در چند روز آینده میریم خونه جدید. دیروز برای خونه قبلیمون مستاجر اومد. اینقدر دلگیر بود :(
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 10:51
سلام عیدتون مبارک بعد از سه روز اومدم سر کار ، حس کار کردن ندارم :دی تقریبا هاپو هستم خب من خونه مونو میخوام
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 08:44
حس نوشتن نیست روزهای خاصی رو سپری میکنم هم خوب هم بد بعضی وقتا سردرگم هنوز هم زودرنجم و اشکم دم مشکم دیشب خواب عجیبی دیدم. ولی حس خوبی داشتم بعدشم از ساعت 2 بیدار بودم و خوابم نمیبرد همون حس عذاب وجدان . که چرا هستم و ... این موقع ها هر چقدر سعی میکنم فکر های امیدوارانه داشته باشم نمیشه. حس مزخرفیه البته این بیداری...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 14:12
به طرز وحشتناکی حساس و کم حوصله و زود رنج شدم خودم بدم میاد. سعی میکنم اینجور نباشم ولی دست خودم نیست :(
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 12:58
اینجانب حسود می باشم دلم میخواد خواهر برادرام فقط برای خودم باشن. حتی مجازی ها :(
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 11:50
یکی دو ساعتی تو اتاقم تنها هستم و کارم سبکه از وقتی وبلاگ ها رو با گودر میخونم، کمتر به خود وبلاگ سر میزنم ولی الان دارم وبلاگ دوستان قدیمی رو میبینم و کامنت میذارم. دوستانی که از چند سال پیش میشناسمشون، بعضی هاشون رو دیدم، حرف زدم و از ته قلبم دوستشون دارم. واقعا دلتنگشونم. از جمع دوستان 5 6 سال پیش، چند نفر دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 09:46
تی تی گل : بچه جون با دلی بزرگتر ، عشقی سرشار تر و همدمی لایق از جنس مهربانی ! پ.ن: آرزوی یک دوست در مورد بهار.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبانماه سال 1388 08:04
یادتونه گفتم دلتنگم؟ دیشب امام رضا (ع) جوابمو دادن و به لطف عزیزی، تا صبح حرم بودم:) فوق العاده بود. هیچی دیگه نمیتونم بگم ... پ.ن1: اس ام اس من به عزیزجان :) پارسال دقیقا اینموقع حرم بودم. این چند روز اینقدر دلتنگی کردم ، نمیدونستم امام رضا(ع) اینجور عالی جوابم میده و اجازه میده امشب تو صحن حرمش باشم پ.ن2: خب کامنت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 17:26
سلام عید همگی مبارک:) پارسال همچین شبی، حرم بودم. امسال و امشب، دلتنگم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 12:45
یه گذر از جایی که باعث شد یه یاداوری کوچولو کنم از گذشته، کلا زندگیمو به هم ریخته نتیجه ش این که از دیروز ظهر هر کاری میکنم این بغضه پایین نمیره تمرکز ندارم دیشب باز گریه کردم و خوابم نبرد امروز هم بعد از مدتها، رفتم سراغ گذشته کاش تموم شه این برزخ میدونم که دیگه دلم نمیخواد برگردم به قبل ولی خاطراتش اذیتم میکنه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبانماه سال 1388 08:19
سلام صبح اولین شنبه آبان ماه موسیقی اهدایی گوش میکنم :) احتیاج داشتم به حس و حالش. گودر میخوانم ایمیل ندارم اصلا :)) وبلاگ مینویسم پ.ن: بعد از مدتها لباس رنگ روشن پوشیدم. یعنی از شما چه پنهون بعد از مدتها، دیشب اتو به دست شدم. آخه لباس مشکی ها رو داده بودم اتو شویی ولی دلم خواست روشن بپوشم :دی کلا من ساز مخالف میزنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 14:23
یعنی الان هیشکی نیومد اینجا؟ خوبه وا الله من قهرم همه مشغول تولد و کیک و گل و شیرینی و این چیزا هستین؟ امضاء: یک عدد بهار لوس
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 13:40
هیچکس نمیدونه غمم رو ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 10:31
یک ماه بر چند قسمت هست یه وقتایی هاپو میشم، یعنی اگه ولم کنن پاچه ی همه رو میگیرم :دی یه وقتایی اسب میشم(نخندین خب:))) )، نجیب و سربه زیر و رام! ولی خدا نکنه یکی اذیت کنه که اونوقت حسابی رم میکنم :دیییییی یه وقتایی هم پروانه میشم، رُمنس و لاو میزنه بالا و مهربان میشم. محبتم به مورچه و گل و درخت و آدما، گل میکنه. آخی....