-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 15:04
من فراموش کار شدم یا بی معرفت؟ چطور نفهمیدم اردیبهشت اومد و رفت؟ چرا حسش نکردم؟ من حتی شکوفه های بهار نارنج رو هم جمع نکردم، اصلا ندیدمشون ردیف رز های صورتی رو ندیدم کجایی بهار؟ چرا اینقدر زود داری به آخر میرسی؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 10:04
بعد از یه شب وحشتناک و دست و پنجه نرم کردن با مریضی ، صبح با یه خبر فوق العاده خوب شروع شد :دییییی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 08:14
باز هم من و شب و سکوت و تنهایی شب رو دوست دارم، تاریکیش رو، که کسی روشنی اشک رو نمیبینه. سکوت رو دوست دارم! تنهایی رو هم، چون هیچکس محرم آدمی نیست جز خودش!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 14:03
سهم من از زندگی همیشه یه چیز بود.........
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 11:48
نمیدونم باید چیکار کنم موندم بین دوراهی بین رفتن و موندن بین بودن و نبودن ...
-
:|
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 10:23
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 10:24
تویی که اون بالا نشستی، حواست به من هست اصلا؟ من که همیشه حواسم بهت بوده تو هم همیشه هوامو داشتی، ولی چرا بعضی وقتا سرتو برمیگردونی اونور؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 11:37
دو سه روزی در جمع خانواده بزرگمان سپری شد بسی خوش گذشت و بسیار مهمان نوازیشان دلنواز بود (از اونا که رنگش سبزه) برای اینکه یادم نره: اینکه میگن ( آدما رو باید در سفر شناخت ) بهم ثابت شد ذهنیتم در مورد بعضی چیزا عوض شد: هیچوقت راننده تاکسی بیسیم .... (میخواستم یه کلمه اینجا بنویسم که برای سوء برداشت چشمپوشی کردم)...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 07:56
روز معلم، همیشه خوشم میومده از این روز فقط یه چیزی که هر وقت بهش فکر میکنم خنده م میگیره: من سالها درس میدادم (همون معلم بودم:دیییییی) ولی هیچوقت هیچکی نگفت روزت مبارک =)) =)) شاید به خاطر اینکه یا از شاگردام خیلی کوچیکتر بودم یا به فاصله یکی دو سال بزرگتر :پی یا به طرز عجیبی توی این هفته کلاسام تموم میشد :O
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 14:42
خیلی وقتا دلم میخواد همه ی سیگار های پیر مرد رو که گوشه پیاده رو کز کرده یه جا بخرم که چشم ندوزه به دو رو بر که یکی پیدا بشه یکی دو نخ ازش بخره
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 08:29
افسوس که هر چه برده ام باختنی است بشناخته ها ، تمام ، نشناختنی است برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 17:36
راستش میخوام بنویسم الان هم چند دقیقه میشه این صفحه بازه هر بار در مورد یه چیزی نوشتم ولی پاکش کردم. نمیتونم جم و جور کنم صبح از خانوم مسئول آزمایشگاه که یه فیش 16 تومنی داده ببرم واریز کنم میپرسم : شما بیمه قبول نمیکنید؟ میدونید چی جواب داد؟ اگه قبول نمیکردیم الان باید 80 تومن واریز میکردی! هنوز غمخند زن جوون توی مطب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 10:07
یه چیز میگم بین خودمون باشه اول اومدم نوشتم حالم بده و فشار روحی و کاری و ... ولی همین الان تصمیم گرفتم پاکش کنم. من حالم خوبه بهتر از این نمیشه استرس کار رو بی خیال نمیگم باید بی تفاوت بود ولی این دنیا که امروز هستی و فردا معلوم نیست باشم! ارزششو نداره مگه من به دنیا اومدم که بشم غم و غصه ربا؟ (به ضم ر ،همون آهن ربا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 08:49
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 09:19
بعضی وقتا که یادم میره صفحه کلید رو لاتین کنم و اسمت رو مینویسم، دلم یهو میگیره. چرا تنفر رو مشق نکردم تا حال؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 08:38
خب تعطیلات هم تموم شد مسافرا هم به سلامتی تشریف بردن این شهر بینوا یه نفسی بکشه. داشتیم خفه میشدیم. تعطیلات هم خوب ولی خیلی کم بود به خصوص که چند روز از تعطیلات رسمی هم کار بود سیزده بدر هم عالییییییییی. رفتیم کوه نزدیک قله کنار چشمه . یه وقتایی پر از مه یه وقتایی آفتاب شدید یه وقتی هم دو نه های پراکنده ی بارون ما هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 14:13
خب من حالم بهتره صبحی (وسطاش) جای شما خالی نباشه یییییییک(به فتح ی) [:دییییییی] بغضی گیر کرده بود توی گلوم که داشتم خفه میشدم. یه چیزی میگم نخندین بهم عین بچه های دو ساله میمونم. با یه چیز کوچییییییک بغضه میاد با یه دونه پفک میره خودش. راست میگم به خدا اصلا هم ادا نیست. آقای بابا همیشه میگه: آخه تو کی میخوای بزرگ بشی؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 11:50
نمیدونم تو چقدر به چشم بد اعتقاد داری. من میشه گفت این چیزا رو قبول ندارم. ولی ولی الان احساس کردم حوصله نوشتن ندارم بمونه برای بعد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 16:01
الان همه مشغول عید دیدنی و مسافرت و مهمونی هستن من نشستم اینجا دارم کار میکنم حس و حال زیاد جالبی نیست امسال تحویل سال و تعطیلات یه حال و هوای خوبی داشت چند سال اخیر موقع تغییر سال و دم عید شرایطم یه جور خاصی بوده نمیدونم چطور بنویسم ولی وقتی بهش فکر میکنم ........... همه شون یه شباهت جالب داشته :) پ.ن۱: امسال اس ام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 14:09
سال نو برای همه ی دوستان مبارک و سرشار از شادی و خوشی....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 10:20
زمستون که کم کم بارشو میبنده که بره و بهار خانوم یکی یکی نشونه هاشو بروز میده، درختا بدون اینکه برگی داشته باشن یه هاله ی سبز میگیرن و توی نور آفتاب اول صبح یه حس زیبا و وصف ناپذیری پیدا میکنی که هر چی دلتنگی و غم و دلگیریه میریزه بیرون و اینو کاملا متوجه میشی. من عاشق این وقتا هستم. درختا و بوته های مونده تو سرمای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 17:07
از روزای کشدار بدم میاد یه عالمه کار داشته باشی هر کاری میکنی نتونی جو رو تغییر بدی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 10:44
خب چند روزه که میخوام بیام بنویسم نمیشه یا وقت نمیشه یا حس نوشتن یهو میپره یا نت جون ندارم. در هر حال: این روزها اینجانب بد اخلاق (تر از قبل :دییییی) ، حساس (تر از قبل :دییییی) بی حوصله :( ، فراموشکااااار شدم تا یکی یه چیزی میگه با اجازه تون سیل اشک روان است. کارم فوق العاده زیاد شده ولی توی خونه فقط وقت کشی پیشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 10:36
متنفرم از هر چی سیاست و سیاست بازی!!! از چشم بستن روی قتل عام مردم گرفته تا انتخاب یه مهره ی دست نشانده به عنوان ..... تا برسیم به دوستیهای سیاست بازانه در روابط روزمره
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 08:36
در مملکت گل و بلبل،تنها چیزی که مهمه همون گل و بلبل ه ، مردم حتی پشیزی ارزش ندارن!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 10:48
از عید خوشم نمیاد.هیچوقت خوشم نیومده.از خونه تکونی هم همینطور.به خصوص امسال! که باید فقط واستم بقیه رو نگاه کنم.کاری ازم بر نمیاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 12:46
طبق معمول اخر سال و عجله برای اتمام همه ی کارها و پروژه هایی که طول سال هیچکی یادش نبود: بابا اینا باید انجام بشه ها! حالا ما اول سال و آخر سالمون به هم گره خورده حالیمون نیست زیاد پ.ن: پست قبلی هیچ مخاطب خاص و غیر خاص نداشت. به من میاد موش باشم؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 13:24
حس یه موش آزمایشگاهی وقتی بفهمه بازیچه ی دست آدماست و هر بلایی دلشون میخواد سرش میارن تا عکس العملشو ببینن یا حس یه عروسک پارچه ای وقتی بفهمه همه ی محبتهایی که بهش میشه تو خالی و مصنوعیه ... اصلا حس خوبی نیست!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 08:09
دوستی ...شوخی سرد آدمهاست .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 12:49
سر جلسه امتحان، پاسخنامه که میبینم اولین چیزی که به ذهن مبارک میاد تلاش در جهت یافتن رمز نهفته در اون ردیف های بالای پاسخنامه ست که نوشته کاری به کارشون نداشته باشیم وگرنه (یادم نیست چی نوشته)