داللی
سلام دخترک
تولدت مبارک :*
کجا قایم شدی؟
قرارمون این نبود. قرار نبود تنهام بذاری
من بدون تو تنها و افسرده میشم
چند وقته خیلی کم میای پیشم
چرا از من دور شدی؟
چرا دیگه بهار شیطون و شلوغ پیداش نیست؟
بهار! بدون تو دختر کوچولوی شیطون، دیگه بهار! نیست
همه ش زمستونه :(
چند روزه خیلی فکر کردم که چرا اینجوری شد
و البته دلیلش رو پیدا کردم.
وجود یه آدم خودخواه و بی ملاحظه که با حضورش تورو از من گرفت
باعث شد دیگه شیطونی و نشاط قبل نباشه
زندگی و فکرم رو به هم ریخت .
کوچکترین نشانه ای از حضورش دلمو سیاه و مچاله میکنه
نفسمو بند میاره
نمیخواستم امروز اینارو بنویسم ولی فکر کردم بهترین موقع ست.
امسال سال سختی بود برام
همیشه با خودم جنگیدم
سعی کردم کنار بیام با خودم و نتونستم.
خوشحالم که سرسخت تر از این حرفام :دی
چقدر یه آدم میتونه تاثیر بذاره توی زندگی. چقدر تاثیرات منفی حضور یه آدم، مخربه
سال سختی بود.
میترسم
میترسم مجبور بشم خودمو کنار بذارم
میترسم تصمیمی بگیرم که برخلاف فکر و نظر و عقیده م هست
وقتی مجبور بشی تنهایی بجنگی، خورد میشی، و من... داغون شدم :|
ولی خب طبق معمول نباید بروز میدادم و سعی کردم، ولی بعضی وقتا نشد.
درسته سختیای سال گذشته زیاد بود، ولی لحظه های ناب و دوست داشتنی کم نداشتم
مهمترینش لطف خدا و زیارت مجدد امام هشتم(ع) بود
هر روز صبح در اتاقم که رو به مشهد باز میشه رو باز کردم و سلام دادم
هر روز در خونه رو باز کردم و با ناامیدی آرزو کردم دوباره قسمتم بشه
هربار رو کردم سمتش و گفتم، میدونم قبولم نمیکنی
میدونستم هنوز وقتش نشده و باید صبر کنم،... ولی شد :)
لحظه های ناب و عالی توی حرم داشتم، واقعن عالی:)
بعدیش دیدار دوستان بسیار عزیزم که لطف کردن و منت گذاشتن
وقت گذاشتن و با لطف و مهربانیشون، شرمندهم کردن
و البته دیدن یه جای قشنگ و دوست داشتنی و خاص، که هیچوقت فکر نمیکردم ببینمش
که این هم به لطف دوستان عزیزم محقق شد
چی از این بهتر، همینها کفایت میکنه برای داشتن یه سال خوب.مگه نه؟
پ.ن1: دخترک همون کودک درون هست :)
پ.ن2: به کار بردن لفظ دوست خیلی پررویی هست و باید دید لایق دوستی هستم یا نه ولی خب من خودم خودمو زیادی تحویل میگیرم. شما ببخشید :)
پ.ن3: ممنونم تولد شما هم مبارک :)))
سلام :)
دیروز بعد از ظهر یه کوچولو رفتم توی حیاط برف بازی ، اونم تنهایی :دی
گوله برفی درست میکردم میزدم به دیوار :دی خلاقیت رو میبینید؟ :)))
این شیطونکا آدم برفی درست کرده بودن وقتی من نبودم خیلی خوشگل شده بود. عکس انداختم فقط :دی خوش گذشت
الان هم هوا یکم سرده. برفا دارن آب میشن
من هم خوبم در ضمن ممنون بابت احوال پرسی :دی
سلام سلام داره برف میاد :))
آخی چه ذوقی دارم. کاش بعد از ظهر بتونم برم یکم برف بازی :دی
البته زیاد نیست ولی خوبه. راضی هستم. خداجون ممنون :دی
اینم عکس :دی توی ماشین در حال حرکت گرفتم خوب نشده
سلام :)
خیلی وقتها میخواستم اینو بنویسم. صبر کردم
امسال روزهای سختی رو در ایام محرم در نت گذروندم
بعد از چنیدین سال حضور در حال و هوای محرم در نت، امسال خیلی بد بود
یه عده ادم که به طور واضح و بی انصافانه و واقعن مغرضانه، حرفها و سنت شکنی ها و توهین هایی کردند که واقعن تحملش سخت بود
تنها چیزی که باعث شد حرفی نزنم و سکوت کردم به این دلیل بود که تعداد این افراد کم بود و از سوی خیلی از فعالان وب، بایکوت شده بودند. یعنی یه سکوت دسته جمعی در مقابل این حرکات.
فعلن همین. حرف زیاده ولی نمیشه همه چیز رو نوشت.
سلام علیکم امروز هاپو هستم :(
بارونه و دلگیر
امتحان هم دارم فردا، هیچی نخوندم
راجع به کارم ناراحتم
نمیدونم چیکارش کنم
بذارمش کنار یا یه مدت موقت تعطیلش کنم یا تبدیلش کنم یا کلن دورشو خط بکشم
از دست یک نفر آدم خیلی دروغگو و سیریش :دی :))) عصبانی هستم. مریض شدم حتی از دستش. خب من تحمل حرفهای بیخود رو ندارم
خودم هم الکی حرف نمیزنم. وقتی یه چیزی میگم، حرف آخرمه، مگر اینکه بنا به شرایط خیلی خیلی خاص، عوضش کنم که یک در میلیون پیش میاد.
از آدمی هم که سعی میکنه به زور تصمیمم رو عوض کنم یا فکر میکنه میتونه تصمیمم رو عوض کنه یا فکر میکنه: "حالا یه چیزی گفته ، اصرار کنم شاید نظرش برگرده"، متنفرمممممممممم.
همینا دیگه :(
پ.ن : گریه دارم :( ولی عمرن گریه کنم. یعنی چی. چه معنی داره دختر گریه کنه. آدم باید قوی باشه مگه نه؟ :دی
سلام :)
هوا همچنان سرد و بارانی
از برف خبری نیست
من هم خوبم یعنی بهترم
دی داره تموم میشه :دی
ای بابا :))
سلام
من خوبم ممنون که احوال پرسی می کنید :-"
چند روزه بارون میاد و هوا سرده
نرگس ها در اومدن ولی مدام روشون بارون نشسته دلم نمیاد بچینمشون
شروع کردم روزی یه کم درس میخونم.
چند تا کار مهم توی دی ماه دارم. خدا کنه یکم کِش بیاد :دی
پ.ن: مراقب خودتون باشین، مراقب دوستان و دور و بری هاتون :)
سلام:)
چندوقت پیش پرسیدم درس بخونم یا کارم رو توسعه بدم. گفتم موقعیت برای هر دوش هست
ولی الان...
شاید دو هفته ست درس نخوندم اصلن. دلیلش رو نمیدونم.
کارم هم به خاطر اینکه کسی نیست که بتونه کمکم کنه،چون خودم وقت ندارم، مجبورم تعطیلش کنم.
خیلی غصه میخورم چون کلی زحمت کشیده بودم براش.
بعد هی میرم سراغ دفترچه چند سال پیش و لیست کارهایی که نوشته بودم که برای شروع کار انجام بدم رو میخونم
لیست وسایلی که نوشتم و دونه دونه خریده بودم برای کار
با چه ذوقی جلوی هر کدوم تیک میزدم که انجام شده
کلن دل کندن از چیزی که دوستش داری سخته
اگر دل کندن راحت بود، فرهاد جای کوه، دل میکند :دی چی شد :))) چی رو ربط دادم به چی :)))
خلاصه اینجوریا. شاید هم موقتن چند ماهی گذاشتمش کنار و سر فرصت دوباره شروع کردم.