یعنی همه‌ش یه بار اومدم اینجا اعتراض کردم چرا بارون میاد :)))

من اشتباه کردم .  بارون خیلی هم خوبه

ولی خداییش آخه الان موقع برف بود؟ :دی



از امروز یه مسئولیت جدید دارم

بهتره بگم، وظیفه!

به خاطر این دو تا وروجک هم شده، باید خوب باشم

از خدا میخوام کمکم کنه که بتونم وظیفه‌مو درست انجام بدم

:|

احتمالن بارون نمیخواد بند بیاد؟

این همه پاییز زمستون داشتیم خب.

تازه الان یادش اومده :))) یعنی یه بند داره می‌باره

سلام :)

به به چه هوای خوبی. یه روز بهار‌ یه روز پاییز یه روز هم زمستون. یعنی سرد میشه ها :)))


 یه هاله ی سبز درختها رو پوشونده و آماده میشن از خواب زمستونی بیدارشن

همون حالتی که من دوستش دارم و یه سال منتظر میمونم که ببینمش. نگاه کردن بهش بهم انرژی و حس زنده بودن میده

ولی

حال روحی خوبی ندارم . رفته بودم توی غار تنهاییم

به خاطر همین اینجا نمینویسم. فلسفه ی نوشتنم عوض شده. 


قرار بود دلتنگی ها و ناراحتی هام رو اینجا بنویسم، ولی خب دیگه کاریش نمیشه کرد :دی


دلیلش هم اینه که تقریبن اکثر دوستانم که اینجا رو میخونن، از نزدیک زیارتشون کردم و این باعث شده نخوام با نوشته هام ناراحتشون کنم یا یه همچین چیزی . بلد نیستم درست توضیح بدم.


قبول کنید که سخته، باشه؟ ممنون که قبول کردین :دی


راستی! وقتی میرم توی غار، خیلی بد اخلاق میشم، در حد هاپو . اگه یه موقع دیدین حرفی زدم یا بد خلقی کردم دلیلش همینه. شرمنده :)


پ.ن1: این هاپو از نوع اشک دم مشک می باشد :دی یعنی بعضی وقتا خودم از دست خودم لجم میگیره. حالا هیچکی هم کاری به کار من نداره ها ، الکی غمبرک(قنبرک؟ غنبرک؟ قمبرک؟ وااای نمیدونم چطوری مینویسنش) میزنم.


پ.ن2: الان رفتم دیدم نمودارهای بایو ریتمیک‌م، تقریبن روی کف هست . چند روز طول میکشه تنظیم بشه :)))

اینم سایتش: حتمن ببینیدش خیلی خوبه. تاریخ تولدتون رو بدین نمودار تحویل بگیرین :دی


پ.ن3: چقدر نوشتم :))

الان معلومه من توی غار هستم؟


هوم؟ توی غار نمیشه چای خورد؟ :دی



سلام :)


سپندارمذگان خیلی خوب هست :دی


دست پخت آقای بابا ، فوق العاده بود :*

سلیقه شون محشره

البته من به عنوان فقط دستیار کنارشون بودم که یه موقع کمکی خواستن دست تنها نباشن


کادو نتونستم بخرم:( همه ش بارون و طوفان بود من هم که سرمایی


خان داداشم مسافرت بودن بنابراین همه چی نصفه بود


هیچکی هم کادو نخرید برام :دی


فکر کن این همه نوشتم روز دختراست کادو بخرین. اونوقت، هیچکی کادو نخرید هیچچچچچچچی، تازه داداشه اومده نوشته، پس داداشا چی؟ :))) یعنی من هلاک شدم :)))



امروز میخوام برم هم برای خودم هم برای بقیه کادو بخرم :-"

امیدوارم برم. آخه هر وقت یه چیزی رو اینجا مینویسم کلن به هم میخوره


سلام :)

امروز تیتروار مینویسم چون وقت نیست :دی


من از مردن میترسم. از مرگ نه ها. از مُردن. از اینکه دیگه نباشم. یهو همه چی رو ول کنم برم. میترسم. میدونید که قبلن نمیترسیدم؟ اوهوم. ولی الان میترسم


امتحان دیروزم خوب نبود :))) این همه خونده بودم :-" هوم؟ :دی

درسایی که خونده بودم خیلی خوب بود. دو سه تا درس بود:))) بقیه رو که نخونده بودم افتضاح بود جواب ندادم


فردا سپندارمزگان هست. روز عشق ایرانی. قراره برای مامان خانوم و خواهرا کادو بخرم. امیدوارم کادو هم بگیرم ازشون :)))))))))


توجه توجه، مهم:


رسم فردا اینه که: آشپزی فردا با آقایون هست. خانومها نباید کار خونه انجام بدن و باید به خانوم ها و دخترها کادو بدین :دی مادر، خواهر ، همسر یا دختر فرقی نداره.


خیلی مهمتر :


به دوستاتون هم میتونید هدیه بدین حتی :-" 

سلام :)

این روزها سخت درگیر کارم :)) به به

فردا هم امتحان دارم . آماده ی آماده می باشم :-"


یه نکته ای الان فکر مبارک رو مشغول کرده که مینویسم


درسته من به خریدن کریستال و شیشه :دی و جینگیل علاقه دارم

ولی چیزی که همیشه خیلی راحت خریدم، کتاب بوده

هر وقت احساس کردم باید یه کتابی رو بخرم، خریدم

هیچکی هم نگفته چرا خریدی

همه ی اهل خونه همینجور هستن.

کتاب خوندن یه دلیل منطقی داره، یا برای درس هست یا اضافه کردن اطلاعات عمومی، یا مثلن کتابهای مرجع که وجودشون لازمه

ولی شیشه :دی (چیه خب مامان خانوم به کریستال میگن شیشه:))) ) و کریستال، وقتی از اندازه ی مصرف و استفاده بیشتر بشن، جنبه ی تجمل میگیرن :))) ما هم که اصولن اهل این چیزا نیستیم.


پ.ن1: چند روز پیش چند جلد کتاب خیلی عالی خریدم.  با اینکه اندازه ی چند ردیف کریستال پولش رو دادم، ولی  از خودم بسیار راضی هستم بدون هیچ عذاب وجدانی

پ.ن2: الان معلومه واحد شمارش پول‌م کریستال هست؟ :)))

سلام:)

امروز بالاخره وسیله های محل کارم رو آوردم خونه :(

حس غریبی دارم

کامپیوتر رو روشن کردم و به فایل ها نگاه میکنم

سفارشات، مشتری ها، تبلیغات

با چه ذوقی بروشور و کارت ویزیت و برگه های تبلیغاتی طراحی کرده بودم

همه شون رو دارم و با نگاه کردن بهشون یه حس خاصی پیدا میکنم

نمیخوام به روی خودم بیارم که غمگینم

فقط امیدوارم

امیدوارم بتونم به زودی و یه جای بهتر دوباره شروع کنم

با تجربه ی بیشتر و انرژی تازه تر

هوا به شدت سرده و بارون میاد

هوای بارونی توی زمستون دوست ندارم

دلگیره


حتی نگاه کردن به وسیله هایی که با دقت خاصی روی میز چیدم، منو یاد دفترم میندازه

شاید نباید ناراحت باشم

شاید وقتش بود تغییرش بدم

مهم اینه که توی دلم امید زیادی به شروع دوباره و گسترش کارم دارم

دعام کنید :)

سلام سلام :)

یه بیست و یک بهمن دیگه و یه تولد دیگه

تولد ته تغاری

البته دیشب برای جفتمون تولد گرفتن. خیلی خوش گذشت و هدیه گرفتیم :دی یه سری هدیه هم امروز قراره رد و بدل بشه :)))

کلی هم در مورد روزی که ته تغاری اومد حرف زدیم. یادش به خیر

هیچوقت یادم نمیره. روزی که اومد و مهرش برای همیشه به دلم نشست

همیشه نَفَسَم بوده و میمونه

هیچوقت ازش دلگیر نشدم/ نتونستم بشم

این روزا درساش حسابی سنگین شده و روزایی که پیشمون هست سعی میکنیم مزاحمش نشیم ولی خب نمیشه :دی


این هم کیک تولد :دی