بالاخره برف اومد

برف همیشه منو یاد خاطرات میندازه. خاطرات بچگی، آدم برفی های چند سانتی و سرسره روی زمین شیب جلوی خونه، دستکش و چکمه و شال و کلاه قرمزم  (توی این همه سال  همین ست قرمز رو خیلی دوست دارم،هنوز کلاهش رو دارم، مال من قرمز بود و مال خان داداش آبی، بگذریم از اینکه جفتمون الان قرمزیم :دیییییی البته بعد از یه دوره آبی بودن و انتقال به قرمز با کوچ بازیکنای محبوبمون)

یادش به خیر آقا بزرگم. منظره شبای برفی از پشت شیشه اتاقش یه زیبای خاصی داشت. روزایی که برف میومد و مدرسه ها تعطیل میشد، همه جمع میشدیم خونه ش. برامون مثلا تله درست میکرد، یه محفظه ی بزرگ تور که پرنده ها توش جمع میشدن، ولی یادمون داده بود که فقط براشون دون بریزیم و میگفت توی خانواده ما کشتن پرنده ها نباید رسم بشه.

یادش بخیر خان عمو، با آقا جون شوخی میکرد، همیشه طرف بچه ها بود ،به خصوص من و داداش که شدید بهش وابسته بودیم. دلم برای شوخیاش تنگ شده. هنوز صدای خنده هاش میپیچه تو گوشم و صورت شادش میاد جلوی چشمام.

یادش به خیر همبازی بچگی هامون. برف که میاد، میبینمش که داره کوچه رو آماده میکنه برای سرسره بازی و بعدشم برفا رو با دستای لاغرش جمع میکنه که آدم برفی درست کنیم. همیشه هم یه کلاه سبز داشت برای روی سر آدم برفی. حالا که برف میاد، سردت نیست؟

بسه، دلم حسابی گرفت.

 شاید باز هم بنویسم.

با اجازه همگی یکی دو روزه یه کشف مهم انجام دادم(من موندم با این همه کشف چرا اسممو نمیذارن کاشف الملوک =)) )

بله میفرمودم:کشف کردم که رشته و گرایشی رو که برای ادامه تحصیل انتخاب کردم اصلا دوست ندارم.

یه کتاب تست  خریدم که تمام گرایشها ی رشته مورد نظر رو داره دیشب گفتم برم یه نگاهی بندازم به باقی گرایشها.

نتیجه اینکه یه درس پیدا کردم که فکر کنم دوستش دارم.فعلا که تصمیم دارم بخونمش.

خدا آخر عاقبت ما را به خیرکناد. مال منو هم دو قبضه با این تنبلیم :دی

 

روزگارم بد نیست

ولی مخ انگار تعطیله به سلامتی

از اون روزایی که هر چه میفکرم لغتی حتی بر من نازل نمی گردد که در این صفحه گل گلی درج بنمایم

شد ۵ ماه

داره کم رنگ تر میشه انگار، ولی

یه چیزایی، یه وقتایی، هیچوقت کمرنگ نمیشه، هیچوقت از یاد نمیره

نگاههای نگران و منتظر که نگاه از در برنداشته بودن 

که وقتی دیدمشون .....

کی میتونه چشمای نگران بابا رو فراموش کنه،که اگه غرور مردونه نبود بارونی تر از هر چشم دیگه ای بودن

کی میتونه چشمای معصوم و مهربون مامان رو فراموش کنه که سیل اشک قرمزشون کرده بود

کی میتونه نگرانی هر روزه رو توی اون دو جفت چشم همیشه عاشق نبینه؟ مگه میشه ندید؟

مگه میتونم نبینم؟

.....

 

یه چیزی میگم بین خودمون باشه:

نگاهم به آدما یه جورایی با بقیه فرق داره. نمیخوام بگم بدون نقص، ولی خیلی از برچسبای دنیوی توش راهی نداره. حس خیلی خوبیه 

نوشتمش چون یه جورایی تازه کشفش کردم.قبلا فکر میکردم بقیه هم اونجوری میبینن که من میبینم بنابر این یکم تعارض پیش میومد. ولی خب.. کشف جالبی نبود

حس نوشتن دارما ولی ماشاالله از بس سمساری شلوخ پلوخه نمیدونم از کدوم بنویسم.وقت هم ندارم

خب بالاخره این امتحان تموم شدن،هر چند افتضاح ولی همین که فکر امتحان در کله ی مبارک نیست خودش خیلی خوبه.

نمیدونم فقط من اینجوریم که: شب امتحان زودتر از هر زمان دیگه ای در عمرم میخوابمحتی اگه فقط یه صفحه از کتاب رو خونده باشم.بیشتر از هر زمان دیگه ای: خسته ام، کار دارم، دلم میخواد کارای متفرقه انجام بدم و .... 

ما اینیم دیگه.درست بشو نیستم

دیشب با اهل و عیالتشریف بردیم تیاتر. از شما چه پنهان در آخرین لحظه و به خاطر اینکه بلیطا حروم نشه تصمیم رفتن گرفته شد(ما هم خانواده مقتصصصصصصد)

ولی خب انصافا جالب بود. یعنی فکر میکردم خیلی بدتر از اینا باشه.میشه گفت تنها عیبش گویش بازیگران مونثش بود.چون من که به سلامتی سررشته ای از هنر ندارم همین فقط به ذهنم رسید.

پایه ام اگه کسی مهمونم کنه باز امشب برم.البته امادگی مهمان نمودن هم دارم

شب یلدامون از شب قبلش آغاز شد

یه شعری اومد که الان یادم نیست

ظهرش باز یه دور دیگه مراسم اجرا شد

و شب اصلیشم که معلومه

یه دور معمول و دو دور دیگه هم روش که میشه به عبارتی سه بار. که البته جای دوستان خالی به دو زبان شیرین Persian و En برگزار گردید چون آقای بابا میخواستن فصاحت لهجه انگلیش افراد خانواده رو بسنجند که به سلامتی رو سفید گردیدیم.

و اما شعر:

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف _____ گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف‏
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من _____ گر چه سخن همی برد قصه‏ء من به هر طرف‏
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد _____ وه که درین خیال کج عمر عزیز شد تلف‏
ابروی دوست کی شود دستکش خیال من _____ کس نزدست ازین کمان تیر مراد بر هدف‏
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل _____ یاد پدر نمی‏کنند این پسران ناخلف‏
من به خیال زاهدی گوشه‏نشین و طرفه آنک _____ مغبچه‏ای زهر طرف می‏زندم به چنگ و دف‏
بی‏خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل _____ مست ریاست محتسب باده بخواه و لا تخف‏
صوفی شهر بین که چون لقمه‏ء شبهه می‏خورد _____ پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق _____ بدرقه‏ء رهت شود همت شحنه‏ء نجف‏

از شما چه پنهان درموقع خوانده شدن برخی از اشعار (شما خونید همه ش )روی مبارک به مثال لبو گردیده بود و این شیطونا هم هی سر به سرم میذاشتن :دییییی

 

 

زمین مادر خورشید و یلدا هم شب تولد فرزند از مادر

خب یکم در موردش شنیدم

اینکه هندوانه آجیل و انار در این شب میخوردن (میخورن)

آجیل برای اینکه خوردنش باعث ایجاد یک لایه چربی در بدن میشه و بدن رو در برابر سرما حفظ میکنه

انار برای اینکه در عین کثرت، وحدت داره (هزار دانه ی به هم تابیده)

هندوانه برای اینکه به رنگ خورشیده ، قرمز

چند قرن پیش (حدود ۵ قرن) که اروپاییان عیدی نداشتن به دنبال عید ، یلدای ایرانیان را انتخاب و این شب را تولد حضرت مسیح در نظر گرفته و جشن گرفتند.